رفتن به نوشته‌ها

زندگی نزیسته؛ چیستی و چگونگی گزاره ی زندگی کردن

مقدمه

زندگی نزیسته یعنی زمانی که ما در حال به صورت آگاهانه و برای خویشتن سپری نکرده ایم. این تعریف خودم از «زندگی نزیسته» است هرچند فکر می کنم چندان نیازی به ارائه ی یک تعریف دقیق برای یک همچنین موضوعی که بشدت نسبی است مثل خیلی چیز های دیگر ضروری نیست.

فکر میکنم بسیار زیاد است همچنین زمان هایی. زمان هایی که مرده اند مثل همین حالا. کلا شاد بودنُ لبخند زدن و دوست داشتن و این جور چیز ها نمیگم بدن نه وا؛ خیلی هم خوبن و هم نیاز هستند و هم بر طبق معتقدات ما (یا به تعبیری من) هستند اما زندگی کردن را و شیوه ی درست زندگی کردن را باید بیاموزیم.

اما چگونه و از چه کسی؟

بهتر است بپرسیم از چه کسانی چون با یک عده سر و کار داریم. شاید تعدادشان زیاد نباشد اما اگر جمعشان جمع باشد زندگی زیسته فراهم می شود. اما قبل از اینکه در مورد آموزگاران زندگی حرف بزنیم بزارید اول یه مقدار بیشتر پیرامون مفهوم زندگی کردن و زیستن زندگی صحبت کنیم.

وقتی میگویم زندگی زیسته که بر خلاف عبارت «زندگی نزیسته است» منظورم لزوما یک زندگی ایده آل یا کامیابانه (سعی کردم یه کلمه از خودم دربیارم) از دیدگاه متعارف جامعه ی اطراف نیست. اما خیلی وقت ها مثل الان به این مسئله فکر میکنم که چه چیزی انسان را به خوشبختی نزدیکتر می کند.

خیلی وقت ها به این نتیجه میرسم که خوشبختی بیشتر یک احساس ه تا یک حالت انجامیده ی زندگی انسانی. شاید در یک لحظه ی خاص؛ با یک فرد خاص یا در هوا و یا زمان و مکان خاصی احساس خوشبختی بکنیم اما پایداری این احساس بعلاوه ی هوشیاری نسبی چیزیه که من لازمه ی زندگی کردن میدونم. همونطور که اول این نوشته گفتم زندگی کردن چند لازمه دارد.

Carpe Diem یه جمله ی لاتینه که تقریبا معنیش میشه یه چیزی تو مایه های در لحظه زندگی کن یا دم را غنیمت بشمر اینم بگم که این جمله رو از کتاب انجمن شاعران مرده کاری از اچ ان کلاین بام یادمه. کتاب جالبی بود. خب این جمله یکی دیگه از پایه های مهم معنای زندگی زیسته یا معنی زندگی کردنه.

زندگی کردن رو من فکر میکنم وقتی ما میتونیم به صورت متفاوت و عالی تجربه کنیم که متوجه این مهم باشیم که انسان موجودی است پیچیده. اگر به پیچیدگی ساختار خود و بزرگتر از آن جامعه انسانی پیرامون واقف نباشیم بنظرم محال است که بتوانیم به یک زندگی سطح بالاتر دستیابیم. باید بتوانیم درک کنیم که این جسم و ماده و متریال فقط یک ظرف است برای یک روح.

حالا اگر نیاز باشد به تعریف روح بپردازیم من خودم را از ادامه ی نوشتن ناتوان می بینم. چون اطلاعات زیادی در این مورد ندارم. اما اگر اطلاعات زیادی در این باره ندارم چگونه آن را به عنوان یک مهم پذیرفته ام؟! پرسش جالبی است که برای پاسخ دادن به آن باید در میان عقایدم کنکاشی بکنم و این مقداری طول میکشد. اما برای اینکه از این پرسش دست خالی بیرون نرویم بگذارید بگوییم که پیش فرض ها و پروتوتایپ هایی وجود دارد. الگوهای ذهنی ای هستند و من در میان مجموعه ی نامتنهای از چیز هایی که سر و تهشان را نمی بینم دارم نفس می کشم. پس زیاد با اطمینان نمی شود پاسخی را داد.خوب است. این خودش یک پیشرفت است. فهمیدن جهالتمان و اینکه هر چقدر هم که اصطلاحا خرخوان باشیم و زرت زرت کتاب قورت دهیم نهایتا ممکن است در پاسخ به یک سوال اساسی به نظر ساده کم بیاوریم یا اینکه از روی غرور چرت و پرت به هم ببافیم و بادی به غب غب بیندازیم که از این آدم مغرور و خودخواه هیچ بعید نیست.

اگر بخواهم به بحثمان پیرامون زندگی بسط بدهم؛ بایستی مقداری نگاهی به عقب و جلو بیندازم و ترسم از آن است که زیادی طفره بروم و شما را از اصل قضیه غافل کنم. اما باکی نیست…

آموزگاران زندگی:

  • خودِ تربیت شده.
  • کتاب های خوبِ خوب خوانده شده.
  • دوست های خوبی که بشود کنارشان نشست و به دور دست ها نگاه کرد و دقایق زیادی سکوت کرد. کسانی که سکوت را بفهمند و ارزش بنهند.
  • روش و چارچوبی برای زندگی: باید جامع و قابل اتکا باشد.

 

در مورد زندگی نزیسته و چگونه زیستن بعدا در مطلبی دیگر بیشتر مینویسم.

زندگی کنید…

منتشر شده در روانشناسیزندگی

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *